کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

اظهارنظرهای کسری د مورد مسائل خانوادگی

کسرا همیشه تو بحث ها وصحبت ها خودش را وارد میکنه و گاهی وقتها اجازه داره که اظهار نظر بکنه . بعد از ظهر روز جمعه بود که از خونه بیرون زدیم تا هوایی بخوریم و  یک کمی راه بریم  ولی   چون هوا حالت بارندگی داشت ترجیح دادایم  تو ماشین باشیم همینطور که خیابون گردی میکردیم بابای کسرا گفت  چند سال پیش این آژانس را اومدم بگیرم که معاملم نشد کسرا هم گفت بابا واسه چی نخریدی گفت پولم کم بود بهش گفت خوب غرض میکردی   دوباره باباش گفت حیف که هوا کمی واسه کسرا سرده وگرنه سه تایی کوه  میرفتیم جمعیت زیادی هم به سمت کوه میرفتند خلاصه اینکه تصمیم بر این شد تا به سمت تجریش بریم که اعتراض...
26 مهر 1393

دیدن آرتین جون روز عید غدیر

بعد از ظهر روز دوشنبه هوا خیلی سرد و بارونی بود و ما تصمیم داشتیم واسه دیدن آرتین جون به خونه خاله احترام بریم .در حال بیرون اومدن از خونه بودیم که دادش امیر با خونه تماس گرفت و گفت خانم بچه هام مولودی هستند و من تنهام  گفتم ما داریم به دیدین آرتین میریم شما هم بیای اونجا تا بیشتر  همو ببینیم .البته ما از دایی امیر زودتر رسیدیم چون  خیابونها واوتوبان  خلوت بود آرتین بغل مسعود جون خواب بود که من بغلش کردم و بوسیدمش خیلی شبیه کوچکیهای کسرا شده بود.   خوشبختانه مسعود جون خونه بود و دوتایی با کسرا کلی فوتبال بازی کردند من مشغول صحبت شدم که از حال نشیمن صدای جارو برقی اومد بعدش هم ...
22 مهر 1393

مهمونی روز جمعه

روز جمعه خاله پروین  و خانوادش خونه ما مهمون بودند کسرا هم یک کمی مریض احوال بود و قبل از اومدن مهمونها گلاب بروتون بالا آورد ولی از اومدن خاله و بچه هاش اونقدر خوشحال بود که مدام در حال تغییر دکوراسیون اتاقش بود و به سلیقه خودش اتاقشو  با وسایل بازی  وماشینهاش تزئین کرده بود و منتظر اومدنشون بود به محض اینکه تماس گرفتند و گفتند بلوار دانشجو هستیم  کسرا سریعا به سمت اسانسور رفت تا به پارکینگ بر ه اونروز هوا خیلی سرد بود و خاله پروین نزدیک خونمون بود که دوباره تماس گرفت تا آدرس بپرسه و من نفهمیدم  کسرا چطور سراسیمه به سمت خیابون دوید خاله پروبن میگفت اگه کسرا را دم در ندیده بودیم  باید دوباره تم...
20 مهر 1393

بدنیا اومدن نینی مریم جون

دیروز دوشنبه هفتم مهرماه بود که خبر خوش بدنیا اومدن پسر مریم جونو  شنیدیم .من به  بیمارستان بهمن رفتم تا از نردیک نینی گلش را ببینم .هزار ماشالله خیلی خوشگل و خواستنیه و حسابی تو دل بروست .با صدای مامانش عکس العمل نشون میداد. و بعد شیر خوردن هم  غر میزد که ار مامانش جداش نکنن وقتی هم که کنارش بود به خواب عمیق میرفت واقعا لحظاتی که دیدیم دیدنی بود.آرتین جون خوب مامانش را میشناسه مخصوصا که با شعر جوجه جوجه طلایی به خواب ناز رفت و ارامش و رضایت از صورتش پیدا بود و مامانش میگفت من  این شعر را قبل بدنیا اومدنش میخوندم.    بیرون بیمارستان کسری و باباش منتظر اومدنم بو...
8 مهر 1393

مراسم خاکسپاری وماجرای رستوران

داییجون محمد به اتفاق خانم و بچه هاش روز چهاارشنبه به دیدنمون  اومدند. همون موقع عمه کسرا باهامون تماس گرفت و از فوت دایی عزت دایی بابای کسراست  خبر داد.اونوقت ها که ما با هم تو شیان همسایه بودیم هروز همدیگرو میدیدم  به همین خاطر کسرا خیلی با دایی عزت جور بود   و   پیشنهاد میداد که بریم به دایی یه سر بزنیم . دایی هم همیشه واسش خوراکی   میگرفت و   کسرا کلی  خوشحال میشد .وقتی هم فهمید دایی فوت کرده خیلی ناراحت شد و همش علت فوتش را   ازما میپرسید. روز پنجشنبه بود که برای تشیع جنازه  به شیان رف...
5 مهر 1393
1